ساینا ساینا ، تا این لحظه: 15 سال و 10 ماه و 16 روز سن داره

خاطرات ساینا

:-)

1395/9/3 23:47
نویسنده : آزاده
229 بازدید
اشتراک گذاری

خداروشکر مسئله ای که نگرانش بودیم بعد از یک هفته تشویش به خیر گذشت...

تعطیلات آینده انشالله قراره عمه جون اینا بیان....بابا اصرار داشت بریم چابهار ولی من.......

تعطیلات هفته پیش هم محمد و احمد پیشمون بودن....روزای خوبی رو گذروندیم...فعلا حجی جونو نگه داشتم بمونه پیشمون آخه از بهمن کلاسهای دانشگاهش شروع میشه و سرش گرم درس......با بابا هم صحبت کردم و اینهفته موند و قراره بعد از تعطیلات بره....هفته بعد از تعطیلات باز کلاس داره با این کارم طفلی مونده کی بره کی برگرده...

امشب سردترین شب زندگیمو میگذرونم.... منهای ده....امروز بدجورررررررررررسرد بود...استخر داشتی... با سه تا کلاه پوشوندمت......دو تا شلوار به همراه کاپشن...

شب مهمون داشتیم...تازه رفتن....دایی بهنام...حجی...رضا .... علی... و آرمان....آرمانو بعد از هف هشت سال میدیدم....خیلی بزرگ شده بود....نوه ی خاله ی مامیم...شام به افتخار دایی بهنام که عاشق آشِ ماش (به همراه خمیر مخصوص پِلیلِه...پختم...و البته 2 سینی پیتزا....)

جفتتون خوابین...بابا اخبار ورزشی 11 نیم میبینه....بعدم لالا...

فردا روز سختی در پیش داری.....امیدوارم از پسش بر بیای عشقم.....

دوستتون دارم.....

از این به بعد تند تند میام......انشالله.

شکر بخاطر نعمت سلامتی.......شکر.........

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)